پارت چهارم

زمان ارسال : ۳۹۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

اتاق که خالی شد، سررسید قدیمی‌اش را مقابلش گذاشت و صفحه‌ی اولش را گشود.
نشست، با حسرت زیاد به عکس دو دوست قدیمی و نسبتا جوان نگاه کرد و گفت:
_ می‌بینی یوسف؟ این پسر توئه که اینقدر مرد شده.
انگشت شصتش روی لبخند یوسف کشیده شد.
_ باورت می‌شه؟ از وقتی تو رفتی کلا یه آدم دیگه‌س. انگار، ده سااال بزرگتر و عاقل‌تر و پخته‌تر از قبلشه.
نفس گرفت. نگاه پر از ستاره‌اش را از روی عکس

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زینب

    10

    تازه اولشه و داره جالب میشه.خسته نباشی نویسنده زیز

    ۱ ماه پیش
  • شادب

    00

    عالب

    ۳ ماه پیش
  • 00

    اوکیه

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.