پارت دوم

زمان ارسال : ۱۸۱ روز پیش

هوشنگ اما، بی هوا پس گردنی محکمی به او زد و غافل گیرش کرد.

_ نسناس! دختره ناکار شد. صدبار بهت گفتم وقتی حالت خوب نیست نیا خونه!

هوشیار دست پشت گردنش گذاشت و رو به برادرش غرید:

_ حقش بود. زبون درازی کرد کتک خورد.

هوشنگ چشم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید