آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۳۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
امیرسام با قدمهای تندش طول خیابان را وجب کرده بود.در مقابل چشمهای سرگرد رژه میرفت و زیر لب به زمین و آسمان ناسزا میگفت.سرگرد که به درختی تنومند تکیه داده بود گفت
_کلافه شدم از بس اینجا رژه رفتی!
_دِ آخه من نمیفهمم.چطور اون حروم لق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Mina
00من که منم فهمیدم مردنقاب دار مهگل رو طعمه کرده و می خواد فکر کنن مهگل همدستشه و حواس پت و مت ( بردیا و امیرسام ) رو پرت کنه حححححح