آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۴۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
بردیا کنار فواره ایستاده بود تا امیرسام آماده بشود. به پنجره اتاق دلآرا خیره شده بود. زیر لب زمزمه کرد
_با اینکه امروز صبح دیدمت اما باز دلم میخواد ببینمت.چه بلایی سرم اومده ؟
در افکار خود غوطهور شده بود که ثامر به باغ آمد.
_م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سحر
00عالی