پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۷۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

ـ لازم نکرده! همین مونده ببرمت بیمارستان یه آبروریزی‌‌ام اون‌‌جا راه بندازی.
نیکی بی‌‌اهمیت به حرف پیمان با عجله به اتاقش رفت و حاضر شد. ساعتی بعد آن‌‌ها در نیمکت بیمارستان کنار هم نشسته بودند و پیمان با حالتی سرزنش‌‌آمیز به نیکی نگاه می‌‌کرد. نیکی سرش را زیر گرفته بود و نمی‌‌توانست به چشمان پیمان نگاه کند.
ـ هنوز وقتی یاد اون جیغ‌‌های وحشتناکت می‌‌افتم تنم می‌‌لرزه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیییی بود مرسی😘

    ۱۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏💞

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.