حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت پانزده :
فرشید نگاه پر از خشمش را به صورت نیکی دوخت. گوشی را برداشت و گفت:
ـ گمشو برو! من دختری ندارم.
ـ آخه چرا؟ چی شده؟
ـ از خونه گذاشتی رفتی کجا؟
ـ جای مطمئنیام. خیالت راحت باشه.
ـ خفه شو! از زندان دربیام بیرون، آدم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
عالی
00بسیار خوب