پارت پنجاه

زمان ارسال : ۲۵۳ روز پیش

بردیا کنار فواره ایستاده بود تا امیرسام آماده بشود. به پنجره اتاق دل‌آرا خیره شده بود. زیر لب زمزمه کرد

_با اینکه امروز صبح دیدمت اما باز دلم می‌خواد ببینمت.چه بلایی سرم اومده ؟

در افکار خود غوطه‌ور شده بود که ثامر به باغ آمد.

_م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید