آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت چهل و هشتم :
دود سیاه در سرتاسر خانه متروکه پخششده بود.دودی که نفس کشیدن را دشوار میکرد.بردیا و امیرسام دست خود را بر روی دهان گذاشتند تا مانع استنشاق دود شوند.تن هر دو پسر از شدت حرارت خیس عرق شده بود .بهگونهای که لباسهایشان به پوست بدنشان چسبیده بود.بردی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما

لطفا صبر کنید...
ترنم
0ولی اینجا دیگ واقعا امیر کار بدی کرد اون نجاتش داد ولی امیر خیلی زود فرار کرد خاک تو سرش