سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت ده
زمان ارسال : ۳۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
حرفی برای گفتن نداشتم ،دست هایم را از دست محمد بیرون کشیدم ،محمد خم شد کیفم را بردارد اجازه نداده سریع کیفم را برداشتم و بی توجه به محمد به راهم ادامه دادم، محمد هم با شتاب به همراهم می امد . در آن لحظه نمیدانستم چه کنم ،لحظه هایی خالی از احساس ،دلم برای خودم و محمد می سوخت ،شاید اگر پدرم را آن همه زود از دست نمیدادم،نیازی به این همه نزدیکی به خانواده عمو نبود و حالا راحتر میتوانستم