در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت هفتاد و چهارم
زمان ارسال : ۳۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
ناگهان به یاد چیزی افتاد... دستهایش را از روی لباس به جیبهایش کشید؛ انگار که پلاستیک به آن بزرگی را میتوانست توی جیبهای کوچکش جای دهد! هاج و واج از خودش پرسید:
- پلاستیکه کو؟!
فارغ از این فکر، مسیر آمده را با قدمهای سریع به سمت هتل ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم
00عامو این عکس فرهاد بهش نمیاد نمیتونم در حال گریه کردن برای گلشن تصورش کنم😂😂