پارت هفتاد و چهارم

زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش

ناگهان به یاد چیزی افتاد... دست‌هایش را از روی لباس به جیب‌هایش کشید؛ انگار که پلاستیک به آن بزرگی را می‌توانست توی جیب‌های کوچکش جای دهد! هاج و واج از خودش پرسید:

- پلاستیکه کو؟!

فارغ از این فکر، مسیر آمده را با قدم‌های سریع به سمت هتل ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید