پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۱۲۹۴ روز پیش

ساعتی بعد ماشین بهزاد، مقابل خانه‌ای ویلایی متوقف شد. در کرمی رنگ و بزرگ، با دیوارهایی از  آجر سفالی و شاخه‌های رُز قرمزی که از داخل  حیاط روی دیوار خزیده و آویز شده بودند. مهدخت با هیجان به نمای سنتی و زیبای خانه چشم دوخت و ذوق‌زده گفت:
- همین خونه‌اس؟ چه قشنگه!
بهزاد ح
1393
277,594 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهراوه

    ۱۷ ساله 40

    احتمالا آخرش با پرهام ازدواج میکنه

    ۴ سال پیش
  • نرگس

    50

    به نظر میاد پرهام پسر خوبیه کاش عاشق هم بشن این مهدخت نره عاشق بهزاد بشه

    ۴ سال پیش
  • ^_^

    70

    اَه باز جای حساسش تموم شد🙁

    ۴ سال پیش
  • دلارام

    ۱۵ ساله 50

    عزیزم خوب باید جای حساس تموم بشه که خواننده برای خواندن پارت بعدی مشتاق باشه 🙃❤️

    ۴ سال پیش
  • آرام

    40

    بالاخره گفت،😌

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید