او، اویی که دیگر او نبود به قلم رویا یزدانپور
پارت دوم
زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
ـ بله؟
دختر: سلام آقای زادمهر؟
ـ بله بفرمایید.
دختر: ببخشید از بیمارستان..... تماس گرفتم.
تنم یخ کرد. فرمان را با تمام توان میان پنجهام فشردم. با هراسی غریب گفتم:
ـ چیزی شده؟
دختر که معلوم بود هول کرده گفت:
دختر: اوه، نه نه فقط دکتر صفوی گفتن اگه ممکنه بیاین انگار یسری چیزا برای مریضتون لازمه بیارین.
همزمان با نفس آسودهای که کشیدم، مشتم را از دور فرمان باز کردم.