می زده به قلم ستاره لطفی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۳۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
نفسنفس زنان داخل اتاقک شد و دستش را بر روی میز گذاشت. کمر خم کرد و بریدهبریده گفت:
- آقای حاتمی یه ماشین میخوام... .
آقای حاتمی که بسیار تعجب کرده بود، با نگرانی به صورت قرمز و چشمان گرد شدهی رامش زل زد.
- حالت خوبه رامشجان؟ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پینار
10چند هفته قبل رمان تونو تا اینجا خونده بودم ولی یهویی گمش کردم هرچقدرم گشتم پیدا نکردم تو برنامه آخه اسمشو نمیدونستم امروز بطور اتفاقی تو آخرین نظرات پیداش کردم خیلی خرذوق شدم رمانتون عالیه دمتون گرم:)