می زده به قلم ستاره لطفی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۴۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
سرش را به آرامی تکان داد و نگاهی گذری به کوچهی تنگ و تاریک انداخت. حتی پرنده هم پر نمیزد و تک تیربرق وسط کوچه، در حال خاموش شدن بود. چشم از چراغ چشمکزن گرفت و کلید را در قفل چرخاند. درب استخوانیرنگ، با صدای تیکمانندی باز شد. از تاریکی خانه وحشت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
00مگه گوشی اش یادش نرفت چطور دیگه به سعید زنگ زد که گوشیش اعتبار نداشت 🙄