پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۲۶۳ روز پیش

پرتو‌های خورشید،خود را از پنجره مهمان اتاق دختر کرده بودند.با صدای تق‌تق ،در اتاق را گشود که با دسته‌ گلی مواجه‌ شد.بردیا سرش را از پشت گل‌ها بیرون آورد.

_صبح‌ت بخیر .نمیدونستم چه‌گلی دوست داری برای همین برات از هر گلی خریدم.

خنده‌ای گن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید