پارت چهارم

زمان ارسال : ۴۱۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

دلم یک لیوان چای داغ می‌خواست و یک تکه شیرینی. به این هوس بی‌وقت لبخند زدم و به سمت سالن پذیرایی رفتم.
ایمان کنار عمو نشسته بود و عمو داشت برایش پسته باز می‌کرد. مادر با دیدنم گفت:
_ چرا لباس عوض کردی؟
_ ترجیح دادم یه چیز گرمتر بپوشم.
زن عمو به کنار خودش اشاره کرد و گفت:
_ بیا اینجا بشین.
هنوز به سمتش نرفته بودم که عمو گفت:
_ دخترم یه چایی بریز بعد بیا. این چایی خوردن

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سحر

    00

    طفلی🥲

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.