پارت دوم

زمان ارسال : ۱۹۸ روز پیش

با دوستش تماس گرفت و خبر حرکتش را داد. قصد داشت چند روزی به شمال برود و از تهران و هوای آلوده‌اش و مردان زور‌گویی خانواده‌اش دور شود، بلکه آرامش یابد. همان‌وقت موبایلش زنگ خورد. اسم وحید روی صفحه‌ی آن نقش بست. پوزخند زد. پدرش هیچ‌وقت سراغش را نمی‌گرف ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید