حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت یکم :
فصل 1
مشتش را باز کرد. روی مبل جابهجا شد. جای پاهایش را عوض کرد. به ظاهر آرام بود، اما عجله داشت. سه روز میگذشت و خبری از پسرعمهاش نبود. وصال از این موضوع بینهایت رضایت داشت؛ برخلاف مرد مقابلش. پدربزرگش دو دستش را روی عصا میفشرد. کم م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهسا
10چه جواب کوبنده ای. از شخصیت وصال خیلی خوشم اومد.