بلاک کد به قلم حدیث افشارمهر
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۳۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
نگاهی به اطراف انداختم یک سالن مربعی بزرگ با چندین میز مربعی پلاستیکی و صندهای ساده و کم خطر.
شطرنج، و گاها اسباب بازی به چشم می خورد.
زیرلب گفتم:
-من که خطری ندارم.
نیم نگاهی به پیشانی ام انداخت و گفت:
-بله درسته.
دستم را روی پیشانی گذاشتم و بخیه ها را احساس کردم. لبخند زیبایی بر لب آوردم و گفتم:
-خطرناکم.
سالن تقریبا شلوغ بود شاید نزدیک به بیست یا سی نفر
Fati
00تا پارت بعدی بی صبرانه منتظرم🙉🌼