پارت سی و سوم :

هیچکدوم جوابی به مهرداد ندادیم!

گردنم هنوز می‌سوخت و اینکه نمیتونستم دستمو بزارم روش تا یکم آروم تر بشه آزاردهنده بود! هر موقع دستمو میبردم عقب بابا میزد روی دستم!

سالار:

_دیگه راهی نمونده، اگه خیلی درد داری بریم بیمارستان.
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.