پارت سی و دوم :

شک نداشتم یه جای کار داره میلنگه! ما نزدیک شهر بودیم، امکان نداشت یهو از وسط بیابون سردربیاریم. اونم جایی که فقط جاده بود و مغازه و خونه ای به چشم نمی‌خورد. انگار خالی از هر موجود زنده ای بود.

حس میکردم همه چیز برام محو شده! انگار دیگه مهرداد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.