پارت سی و یکم :

سکوت توی ماشین خیلی طولانی شد. از یه ساعت گذشت و به چهار ساعت رسید. بعد از نماز خوندن و خوردن صبحانه تو فضای باز یه رستوران کم کم بابا سکوت و شکست و گفت:

_شما دو تا... میذاشتین امضای عقد خشک بشه بعد میوفتادین به جون هم!

نه من به مینا نگ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.