در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۴۰۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
فریال ناامیدانه نُچی کرد و به مادرش نگاه کرد. چند ثانیه طولانی توی همان حالت نشستند و بعد آنها هم به سمت سالن بزرگ عمارت به راه افتادند.
فرهاد نشسته بود کنار مادربزرگش و سر به سرش میگذاشت. قمرالملوک داشت میخندید.
- پسرهی بی تربیت! ی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
غزاله
00سلام سلام آزاده جون کلی دلم تنگ شده بود برای خودت و شخصیت های رمانمون، تا اینجارو خوندم و بی صبرانه منتظر ۱ ساعت و ۵۶ دقیقه دیگم بدرخشی تا اینجا ک عالللی😍🍀