پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۳۶۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه

فریال ناامیدانه نُچی کرد و به مادرش نگاه کرد. چند ثانیه طولانی توی همان حالت نشستند و بعد آن‌ها هم به سمت سالن بزرگ عمارت به راه افتادند.

فرهاد نشسته بود کنار مادربزرگش و سر به سرش می‌گذاشت. قمرالملوک داشت می‌خندید.

- پسره‌ی بی تربیت! ی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید