آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۳۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
امیرسام روبه بهار کرد و گفت
_قصد جونت رو کردی دختر؟
ثامر بین هر دو نفر ایستاد و گفت
_بهار هر وقت که بخواد میتونه بیاد!
بهار از سر پیروزی خندهای تحویل دلاوری داد.
خورشید جایگاهاش را به ماه عطا کرده بود و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مبینا
00ممنونم من عاشق رمان خوندن هستم و رمان شما هم زیباس