پارت بیست و دوم :

از روی تخت بلند شدم و با افکار بدبینانه‌ای که در ذهنم بود گفتم:
- خیلی خوبه بابا. هر دقیقه دارم یه چیز جدید می‌فهمم. دیگه چه برنامه‌هایی برای من داری که خودم خبر ندارم؟ یا... برای عمو بهرام که خودش نمی‌دونه؟
در چشمان مشکی‌اش خون جوشید. همان‌قدر خشمگین...
- چی داری می‌

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۹۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اشتباه لپی داشت نوشته بودیدازمادرم دانیارردشدم عزیزخانم مریم گل وعالیه نوشتاریت

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنون که گفتید تصحیح می‌کنم💛💛

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.