پارت سی

زمان ارسال : ۳۹۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

مسیر رفتنشان سر سبز بود و خلوت اما کمی که پیش رفتند، چند نفر از اهالی را دیدند.

نگاه‌هایشان خیره و عجیب بود و باعث می‌شد آراس با جدیت نگاهشان کند تا از رو بروند.

تمام حرصش را هم سر افسار اسب خالی می‌کرد و آن را محکم توی دستش می‌فشرد.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.