بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت و نهم
زمان ارسال : ۳۳۹ روز پیش
تغییری در حالت چشمانش ایجاد نشد و برای چند ثانیه بدون پلک زدن، سکوت کرد. ساتی مضطرب، ناخنهایش را در گوشتش فرو برد و زمزمه کرد:
- میخوام قال قضیه رو بِکنم. ترور، من گیجم، خیلی هم گیجم! تا کی قراره از دست پلیس فرار کنم؟ تا الان احساسی رفتار ک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما