پارت صد و شصت و هشتم

زمان ارسال : ۳۴۰ روز پیش

ماشین پس از یک ساعت، رو به روی خانه‌ای که چراغ‌هایش سو- سو کنان چیره بر تاریکی کوچه‌ی خلوت شده بود، متوقف شد. آنتوان گفت:

- رسیدیم قربان!

پدر دستی به ته ریشش کشید و عینک گردش را از جیبش درآورد. جلوی چشمش گرفت و با دقت ویلا را بررسی کر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید