ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت هفتاد و هشتم :
- اره درست میگی. اصلاً من خرم که به جای اینکه بچسبم به درس و مشقی که افت کرده، چشمم همش دنبال توئه که نکنه یک وقت بهت زور بگن. اذیتت کنند. خستهات کنند.
مات و مبهوت خیرهاش شده بودم و حاضرم قسم بخورم که حتی پلک هم نمیزدم. چشمه اشکم خشک شده و فقط نگاهش میکردم که صدای بم و گرفتهاش بلند شد و من چشم بستم.
- لعنت به من که گریه کردنت برام فرق داره و واسم مهمه. چون گریه کردن شاید تو رو سبک کن
بانو
10دختره بدبخت ازخودرازی ایشالا سرخودتم بیاد والا