ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت شصت و یکم :
- خیلی غلط کرده پسر هیز! بی نزاکتِ پست! میکُشم من این پسر بیشعور رو!... به خدا قسم با دستهای خودم خفش میکنم. عوضی نکبت!
دست سوگند را رها کرده و از جایم بلند شدم. به سمت در رفتم اما هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که سوگند مقابلم ایستاد و دستانش را از هم باز کرد.
- نه. تو قول دادی بی آبروم نکنی. توئه لعنتی قول دادی.
رد زخمهای زنعمو هنوز از بین نرفته پسرش زخم دیگری روی تنمان کاشته