مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت چهل و ششم :
کیمیا سر تکان داد و با بغض نگاهش کرد! چطور؟ مگر نمیدید که گرفتار شده و هر لحظه موهایش را بیشتر میکشد؟
- آی. سرم. ولم کن اشغال. ولم کن.
چشمهایش را بست.
صداها آرام نمیشدند.
آشوب را میشنید.
درد را میشنید.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما