مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت چهل و پنجم :
- نحن نحتفل اللیلة !(امشب جشن داریم!)
دخترک نمیدانست کدامشان این حرف را زد، فقط میدانست که نمیخواست خودش آن وسیله جشن و شادیشان باشد.
- نمیذارم دستشون بهت برسه! تو هم نذار.
نگاه وحشتزدهاش را به هرمز دوخت. جمله برا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما