پارت هجده :

مادر چند لحظه در همان حالت نگاهم کرد و بعد بدون این که بیش از این برای بحث کردن خودش را خسته کند، سر جایش نشست و آب پاکی را ریخت روی دستم.
- خب الان از من چی می‌خوای؟ برم با بابات حرف بزنم؟ من که از همون اول مخالف رفتن تو بودم، بابات خودش هم‌ می‌دونه، اگه حرف من‌ براش مهم بود

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    دانیارچندسالش که پدرش توامورکاریش تحصیلیش دخالت میکنه عالیه بانومریم بایدبرای بعضی پدرمادرها بنویسندخالت درامورزندگی ممنوع حتاشما گرامی وار

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    دانیار بیست و چهار سالشه ولی متاسفانه حقیقته که خیلیا دخالت می‌کنن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.