پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت سی و یکم :
نفس نفس زنان با ضعف در حالی که از شانه اش گرفته بودم نالیدم
_دکتر نیست…لعنتی و نجات دادن…
با فشار دست آزادش،در نیمه باز اسانسور را کامل گشود.
با غیض غریدم:
_لعنت بهش…باورم نمیشه دوباره فرار کرد!
همان طور ک از کمرم گرفته بود مرا کشان کشان از اتاقک بیرون کشید.
بوی سوختگی و دود همه پارکینگ را فرا گرفته و چشمانم تقریبا هیچ را نمیدیدند.
_راه ارتباطی با سازمان داری!؟
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زینب
00یعنی الان ویونا آزاد میشه و میره یا باید رستاک بکشتش
۱ سال پیشالی
10اووووووف بالاخره نجات پیدا کردن😂🥲
۱ سال پیشلونیکا
10تا فردا قراره دق کنممم🙂🙂🙂
۱ سال پیشSaniya
111اون ادمی که میگه باهاش حرف زده شاید استیون باشه...شاید یه فرد باشه که نمیشناسیمش و شایدم...سردین باشه
۱ سال پیشHana
50ور رو به موت است تا فردا تیمیمیممثمثمثمقم
۱ سال پیشSaniya
70داستانی که تازه داره شروع میشه و به جاهای خوبش میرسه:)) و مایی که تا همینجاش شانس آوردیم که از سکته قلبی نمردیم
۱ سال پیشتی تی
23و اون شخص استیون بوده(((:
۱ سال پیشحدی
20مثله اینک اولین نفری ک خونده منم
۱ سال پیش
الهه
40وای سردین بوده