ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۴۴۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
آنی ذهنم خالی از هر فکری میشه و مکان برام ناآشنا بهنظر میرسه. سر انگشتهام رو روی پیشونیم میکشم و وا رفته جلوی پاش ولو میشم:
-وای مغزم ریست شد!
پلکهام رو کشدار از هم فاصله میدم و خودم رو جمع و جور میکنم. یه دستم رو به دستهی صندلیش میگیرم و نفسم رو پر صدا بیرون میفرستم. برای یهلحظه، مخیلهم ارور میده و هنگ میکنم. شیدا چرا باید به عکس مانی نگاه کنه
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
10واقعابچه های قاچاق چیهابی گناهن وقتی ازهمون نوزادی بعنوان وسیله ازشون استفاده میشه
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
خیلیییی مظلومن
۱ سال پیشزهرا
00خیلی بد آدم به خاطر خانوادش ازچیزهاوکسایی که دوستشون داره ازدست بده متأسفانه این بی رحمی دنیاست که همه را با یه چوب میزنه تروخشک باهم
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
آره به خدا🥲
۱ سال پیشیلدا
10درد پشت درد نه شیدا گناهی نداره که خانوادش اینطوریه نه ماهی که روی یه پُل معلق داره قدم میزاره و هر لحظه امکان داره سقوط کنه کاش نازنین جون آخرش را جوری تمام نکنی که هر بار با اسم رمانت بغض کنم 😢🥹
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
آخرش خوشه عشقم
۱ سال پیشآرامش
00هی، آدم هایی مثل شیدا و ماهرخ فراوون هستن دور اطرافمون نه کاملا مثل اونا ولی.. اما اصلا متوجه نمیشیم یا اهمیتی نمیدیم😢فقط قضاوت و زخم زدنو بلدیم😔قلبم پر از غمه برای این رمان و واقعیتاش.مرسی که هستی
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
قربون دلت برم من
۱ سال پیش
زینب
10دلم برای شیدا هم خیلی میسوزه دلم برای همه ی اون کسایی که به عشقشون نرسیدن میسوزه😢