پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۳۸۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه

در ورودی خانه باز شد و پیمان توی درگاهی ظاهر شد. از آمدن مادرش اصلا اطلاعی نداشت و حالا با دیدنش خشک ایستاده بود. ریحانه لبخندی که بر لب داشت را پهن تر کرد اما اصلا برای پیشواز پسرش از جای بلند نشد!

مامان منیر نگاهش کرد و گفت:

- بیا تو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید