در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۴۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
*****
آسمان صاف و بدون ابر بود و خورشید یک جایی در همان حوالی مستقر شده بود و میدرخشید. فرهاد توی کارواش نشسته بود توی ماشینش و نگاه میکرد به شیشهی کف آلود مقابلش.
مادرش از پشت خط به او غرید:
- وای به حالت فرهاد... وای به حال ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00از ریحانه و سحر متنفرم ک بخاطر منافع خودشون بچه هاشونو بیچاره کردن و خصوصا قمرالملوک خرفت فقط کنه اخرش فرهادو گلی بهم برسن عاشقانه