زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل و پنجم
زمان ارسال : ۲۱۲ روز پیش
آدم شدن ایوان، مساوی میشد با خوب شدن حال آنابت و نمیدانست که هر دو دارند نقشه فرار ایوان را میکشند.
آنابت سوار ماشین مادرش که دنبالش تا مطب آمده بود شد.
این روزها ارتباطشان بیشتر شده بود اما هیچوقت نمیتوانستند صمیمی شوند. بین آنها به اندازه تمام سالهایی که آنابت او را نداشت فاصله بود.
- امروز تونستی باهاش حرف بزنی.
آنابت سری تکان داد؛ از اینکه این روزها آنقدر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.