زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل و چهارم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
***
«پنجشنبه، پنج روز تا فرار»
توی حیاط نشسته بود و داشت تمام نقشه را برای بار هزارم مرور میکرد. دست کم به یک سلاح سرد نیاز داشت؛ تیغ یا چاقو فرقی نمیکرد و همین را نمیدانست از کجا گیر بیاورد.
نادیا را در حیاط ندید و یا دست کم سراغ او نیامده بود و کس دیگری را برای تعریف داستانهای چرت و پرتش پیدا کرده بود.
توی حیاط حوصلهاش سر میرفت و اعصابش خرد میشد. سر و صدا بیشت
نانا
00آنابت داره میشه یکی مثل ایوان... کاش سرو تهش و بکب نکنی اگه میخوای به انابت برسه یکم آنابت قوی و جسور جلوه بده که ایوان خوشش بیاد🤣🤣