زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل و سوم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
حوصله ناله و زاری نداشت اما برای رسیدن به جایی که میخواست، باید چند دقیقهای تحمل میکرد. به صندلیها اشاره زد.
- بریم بشینیم؟
آنابت از آغوشش بیرون آمد و سری تکان داد. پشت صندلیها، طوری که پشت ایوان به شیشههای روی در باشد و آنابت نزدیکش تا بتواند راحت در آغوشش بگیرد، نشستند.
آنابت دستهای ایوان را توی دستش گرفت.
- خیلی بهت سخت میگذره؟
ایوان سری تکان داد.
- بی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.