زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل و دوم
زمان ارسال : ۲۱۳ روز پیش
باید منتظر آنابت میماند. آخرین بار توی جلسه دادگاه که با حضور رسانهها برگزار شد او را دید؛ چشمهایش سرخ بود و لاغرتر شده بود. موقع خروج فریاد زد: «به زودی میام میبینمت»
از وابستگیاش خبر داشت و میدانست لاریسا هم هیچوقت از احساس ایوان به خودش چیزی نمیگوید. بیگناهترین فرد این داستان آنابت بود که بهخاطر «عشق» قربانی میشد.
تایم هوا خوری که تمام شد، همه به بخش خودشان
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.