زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل و یکم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
***
نگاهش را به سقف دوخت؛ از سلول انفرادی بهتر بود اما همه وسایلش در یک تخت خلاصه میشد.
پرستار هر روز میآمد و قرصها را میآورد و تا زمانی که لیوان آب را کامل سر نمیکشید و دهانش را چک نمیکرد، نمیرفت. او این بازیها را خوب یاد گرفته بود؛ میدانست قرص را کجا پنهان کند که دیده نشود.
هر بار هم پوزخندی میزد و آن را توی پایههای تخت پنهان میکرد تا وقتی برای نظافت اتاق
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
کژال
00قلمتون عالیه👌❤️