پارت دوازده :

از ساختمان بیرون رفتم و کنار جاده ایستادم. تلفنم را درآوردم و خواستم تاکسی بگیرم، امّا قبل از این کار، ناگهان صدایی را از پشت سرم شنیدم. صدایی آشنا و آغشته به بغض...
- می‌گن پرونده رو ارجاع می‌دیم به اراک.
برگشتم و نگاهش کردم. با‌ کمی فاصله ایستاده بود و از نگاه کردن به ص

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سپیده

    00

    تااینجا خوببوده دوسداشتم

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی‌تون خوشحالم دوست داشتید💚

    ۱ سال پیش
  • مهلا

    10

    رمان قشنگیه ولی فعلا معماییه باید ادامه داد ببینیم چی میشه خسته نباشی نویسنده جان

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنونم عزیز از نظر و همراهیت💚

    ۱ سال پیش
  • زهرا

    00

    عالی

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    00

    عالیه

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    💙💙💙

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.