زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و چهل
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
لاریسا تصمیم گرفت که اتاق را ترک کند، آنابت در وضعیتی نبود که بتواند با او منطقی حرف بزند.
لبخند غمگینی زد و از جایش برخاست.
- کی میتونم ببینمش؟
لاریسا شانهای بالا انداخت.
- هر وقت حکمش رو بدن، فعلا ممنوع الملاقاته.
- تو نمیتونی کاری بکنی؟
واقعا به این سرد صحبت کردن آنابت عادت نداشت؛ تمام احساسش را داشت از دست میداد و این اصلا خوب نبود.
- نه، نمیتونم.
زیبا
20اوه چه پارت جالبی😈🤪🤪🤪🤪