پارت دویست و چهل

زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش

لاریسا تصمیم گرفت که اتاق را ترک کند، آنابت در وضعیتی نبود که بتواند با او منطقی حرف بزند.
لبخند غمگینی زد و از جایش برخاست.
- کی می‌تونم ببینمش؟
لاریسا شانه‌ای بالا انداخت.
- هر وقت حکمش رو بدن، فعلا ممنوع‌ الملاقاته.
- تو نمی‌تونی کاری بکنی؟
واقعا به این سرد صحبت کردن آنابت عادت نداشت؛ تمام احساسش را داشت از دست می‌داد و این اصلا خوب نبود.
- نه، نمی‌تونم.

727
380,446 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زیبا

    20

    اوه چه پارت جالبی😈🤪🤪🤪🤪

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید