زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و سی و نهم
زمان ارسال : ۲۱۵ روز پیش
***
آنابت حوصله کسی را نداشت.
در خانه استفان و لاریسا مانده بود تا فقط از ایوان خبر بگیرد.
خودشان هم میدانستند نمیتواند با این شرایط بد روحی مراقب ونسا باشد و به همین خاطر پرستار دیگری برای ونسا گرفته بودند.
نگاه آنابت روی ساعت خشکیده بود.
یادش نمیآمد که چند ساعت ثانیه به ثانیه را شمرده بود.
قلبش داشت توی سینهاش تیکه پاره میشد.
هربار یادآوری دستگیر ش
بهاره جوون
10کاش انابت زود تر خود کشی کنه داستانش تموم شه