پارت دویست و سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۱۷ روز پیش

استفان سرش را سمت لاریسا برگرداند و منتظر خیره‌اش شد اما لاریسا توان نگاه کردن توی چشم‌هایش را نداشت.
انگشت‌هایش را در هم قفل کرد و به آن‌ها خیره شد.
- می‌دونی ایوان چرا من و دزدید؟
- چرا؟
لاریسا آب دهانش را قورت داد و چشم‌هایش را بست.
به زبان آوردنش سخت‌ترین کار دنیا بود، سخت‌تر از دو هفته‌ای که همراه یک قاتل توی یک خانه زندگی می‌کرد.
- اون... عاشقم شده بود.
م

727
380,523 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فرهود

    30

    البته اگه زنی شوهرم رو بغل کنه و من بدونم اون زن عاشق شوهرمه قطعا ناراحتی اسمش بی منطقی نمیشه ناشناس جان...!

    ۷ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    حاجی اونجا که ایران نیست اونا منطقی رفتار میکنن

    ۷ ماه پیش
  • آمنه آبدار | نویسنده رمان

    کاری به ایران بودن یا نبودنشون نداره همه چیز بر می‌گرده به اینکه استفان، ایوان رو یه آدم کثیف می‌‌دونه و سر نگران شدن هم بی‌منطق شده.

    ۷ ماه پیش
  • رویا

    22

    خب خداراشکر دعوا کردن. حالا طلاق بگیرید که لاریسا بره به ایوان🤣

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید