پارت نهم

زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش

با احتیاط سر ارسلان را گرفتم و پیشانی‌ام را به پیشانی اش چسباندم که بغض هر دو‌یمان شکست.ارسلان نفسی عمیق کشید و در حالی که سعی می‌کرد اشک‌هایش را کنترل کند گفت

_مراقب مادرم باش !

_مثل مادر خودم مراقب‌اش هستم .

به بمب نگاه کردم.ی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید