پارت یکم

زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش

تو یه راه تاریک بودم... اولش همه‌جا واسم ناشناخته بود تا این‌که تکیه‌ی نزدیک خونه رو تشخیص دادم...

رنگ و حال آسمون نشون می‌داد که دم‌دمای صبحه، می‌تونستم صدای اذان و از بلندگوی مسجد آزادکلا بشنوم.

هیچ فکری نداشتم که چرا تو خیابون حتی یه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید