پارت ششم

زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش

طناب‌ها را به‌بالا انداختند تا بتوانند از بدنه‌ مشکی‌رنگ کشتی بالا بروند.به دستور سرگرد محمدی همه در عرشه پخش شدند تا هرکسی را که دیدند دستگیر کنند.

حسین روبه بردیا کرد و گفت

_اینجا خیلی خلوته!مطمعنی پلنگ سیاهه؟

سرگرد به بدنه دا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید