آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت ششم
زمان ارسال : ۴۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 1 دقیقه
طنابها را بهبالا انداختند تا بتوانند از بدنه مشکیرنگ کشتی بالا بروند.به دستور سرگرد محمدی همه در عرشه پخش شدند تا هرکسی را که دیدند دستگیر کنند.
حسین روبه بردیا کرد و گفت
_اینجا خیلی خلوته!مطمعنی پلنگ سیاهه؟
سرگرد به بدنه دا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پریسا؛
00هیجان به رمان تزریق میشود💆 ♀️