مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۲۲۳ روز پیش
افرا یقهی فرحان را چنگ زد و عصبی گفت:
- دروغ نمیگم لعنتی... خودش بود. صداش هنوز تو گوشمه! حتی میتونم بگم اون عوضی اونروز چه لباسهایی پوشیده بود. وحشت اون لحظه، نگاه پر از نفرت و حقارتش، همهچیز یادمه...
فرحان با کلافگی دست دخترک را کنار زد و تشر زد:
- اصلا معلوم هست با خودت چند چندی؟ حرف حسابت چیه؟یه بار میگی ساغر مُرده، یه بار میگی لیلی تو گم شدنش نقش داشته؟ بالاخره گم شده
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00نگار جان چرا این هفته پارت جدید نزاشتین ،چشم انتظاریم برای پارت های جذاب و بی نظیر تون